کد مطلب:190859 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

ارزش خوف از خدا
به نقل ابوحمزه ثمالی، امام سجاد علیه السلام فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر كشتی شد؛ كشتی در وسط دریا درهم شكست و همه ی سرنشینان كشتی غرق شده و به هلاكت رسیدند، جز یك زن (كه همسر همان مرد بود) كه به تخته پاره ی كشتی چسبیده، امواج دریا



[ صفحه 135]



آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزیره ای آورد. آن زن نجات یافت و به آن جزیره پناهنده شد. اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك؛ ناگاه زنی را بالای سرش دید و به او گفت: تو انسانی یا جنی؟

آن زن جریان خود را بازگو كرد. آن مرد (بی حیا) با آن زن به گونه ای نشست كه با همسرش می نشیند، و آماده شد كه با او زنا كند. زن لرزید و گریه كرد و پریشان شد. او گفت: چرا لرزان و پریشان هستی؟

زن با دست به آسمان اشاره كرد و گفت: از خدا می ترسم.

مرد گفت: آیا تاكنون چنین كاری كرده ای؟

زن گفت: نه، به خدا سوگند.

مرد گفت: تو كه چنین كاری نكرده ای، و اكنون نیز من تو را مجبور می كنم، این گونه از خدا می ترسی، من سزاوارترم كه از خدا بترسم. همان جا برخاست و در حالی كه هدفی جز توبه نداشت، به سوی خانواده اش رفت.

در همان حال كه در بیابان پیاده حركت می كرد، در راه به راهبی (عابد مسیحیان) برخورد كه او نیز به خانه اش می رفت. آن ها همسفر شدند. هوا بسیار داغ و سوزان بود.

راهب به او گفت: دعا كن تا خدا ابری بر سر ما بیاورد تا در سایه ی آن، به راه خود ادامه دهیم.

آن مرد تائب گفت: من در نزد خود كار نیكی ندارم تا جرأت دعا و درخواست چیزی را از خدا داشته باشم.



[ صفحه 136]



راهب گفت: پس من دعا می كنم، تو آمین بگو.

گنهكار گفت: آری، خوب است.

راهب دعا كرد و او آمین گفت. دعا به استجابت رسید و ابری آمد و بالای سر آن ها قرار گرفت و سایه ای برای آن ها پدید آورد. هر دو زیر آن سایه قسمتی از روز را راه رفتند تا به دو راهی رسیدند و از همدیگر جدا شدند، ولی چیزی نگذشت كه معلوم شد ابر بالای سر آن جوان (گنهكار تائب) قرار گرفت و از بالای سر راهب رد شد.

راهب نزد آن جوان آمد و گفت: تو بهتر از من هستی، و آمین تو به استجابت رسیده، نه دعای من؛ اكنون بگو بدانم چه كار نیكی كرده ای؟

آن جوان، جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان كرد. راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت:

غفر لك ما مضی حیث دخلك الخوف، فانظر كیف تكون فیما تستقبل [1] .

گناهان گذشته ات به سبب ترس از خدا آمرزیده شده است، اكنون مواظب آینده ات باش.


[1] اصول كافي، ج 2، صص 69-70.